با ما همراه باشید

آموزش، مشاوره و پژوهش

غذاتون سرد نشه

منتشر شده

در

در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌ام را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله رو به‌ روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند.

□بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها نامزدبازی و دختربازی کنید.

●داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم، بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال.

○خوشم آمد. ذوق کردم، گفتم چه پدر و مادر باحالی، چه عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم.
#گاهنامه_مدیر
■داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون! اَی تُف، حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر؟ ما خیر سرمان مسلمانیم، اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند؟ بی‌شرف‌ها.

□داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش هم با مامان اومدیم تو حساب کردی. آخییی آبجی و داداش بودن. الهی الهی، چه قشنگ، چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.

●داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم.

○تو روح‌تان! از همان اوّل هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست، زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا. داشتم چپ ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم…

■وای خدا، پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوست‌ داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند.

□اينجا بود كه فهميدم زندگي ديگران به من ربطي ندارد. اگه كمي شعور داشتم مثل بقيه غذامو ميخوردم كه اينجوري سرد نشه …
قضاوت ممنوع

 

ارسالی از: حمداله بوذری
نشر: گاهنامه مدیر

ادامه مطلب
2 دیدگاه

1 دیدگاه

  1. افسانه مسلمی مهنی

    4 اسفند , 1400 در 10:03 ب.ظ

    دقیقا . در قرآن هم آمده در زندگی همدیگر تجسس نکنید

  2. فتح الله عارف نیا

    30 تیر , 1401 در 11:12 ق.ظ

    از مطالب زیبا و پر از معنا شما متشکرم و امیدوارم ادامه داشته باشد در خصوص قیمت مطالب اگر اختیاری کنید بهتر است از یک حداقلی تا حداکثری ،

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *